شرح باب حادی عشر
شرح باب حادی عشر درس 104- اثبات امامت برای امام علی ع وبقیه امامان علیهم السلام

شرح باب حادی عشر درس 104
(وأما الثانی فلأنه إذا کان حافظا للشرع ولم یکن معصوما لَما أُمن فی الشرع من الزیادة والنقصان و التغییر والتبدیل) در جلسه گذشته رسیدیم به آیه های قرآنی که در این آیه ها خداوند متعال مصداق اولی الأمر را برای ما بیان نمود و استدلالهای مصنف برای وجوب عصمت امامان علیهم السلام به پایان رسید در این جلسه مصنف میخواهد که نتیجه کلی از بحث را بگیرد ، به همین دلیل میخواهد بیان نماید که اگر امام معصوم نباشد چگونه میتوان مطمئن بود که شریعت از هر گونه کم وکاستی محفوظ خواهد ماند ، ودر آن هیچ نوع افراط وتفریطی صورت نخواهد گرفت ، وهمچنین خطا وفراموشی در آن رخ نمیدهد و بر اساس هواهای نفسانی وشهوتهای باطنی در این شریعت تغییراتی ایجاد نخواهد شد ، به همین دلیل بیان نمود فلأنه إذا کان حافظا للشرع یعنی اگر امام حافظ شریعت الهی باشد ، ولم یکن معصوما لیکن معصوم از خطا وگناه وسهو ونسیان هم نباشد ، لما أُمِنَ فی الشرع من الزیادة والنقصان والتغییر والتبدیل ، یعنی نمیتوان در امان بود از اینکه در شریعت الهی هیچ گونه تغییر وتبدیل وکم وکاستی به وجود نخواهد آمد.
(والوجه الرابع: أن غیرَ المعصوم ظالم ولا شیء من الظالم بصالح للإمامة) وجه چهارم این است که هر انسانی که معصوم نباشد صفت ظلم را حتما باید دارا باشد برای اینکه بعضی وقتها انسان ظالم به دیگران است یعنی به دیگران ظلم میکند در حق آنها عمل ظالمانه انجام میدهد ، ودر بعضی وقتها بر ضد دیگران کلماتی نادرست بر زبان میاورد که این نیز ظلم به دیگران است ، وبعضی وقتها به خود ظلم میکند یعنی خود را در جهل ونادانی قرار میدهد در این حال به نفس خود ظلم کرده است ، یا عبادتهای خویش را ادا نمیکند که این نیز ظلم محسوب میشود ، ویا عمل صالح انجام نمیدهد وباز در این حالت او ظالم به خود است ، کسی که قادر است در مرتبه معینی از علم ومعرفت وعمل وایمان باشد لیکن به این مرتبه نرسد در این حالت او ظالم به خود است ، وهیچ انسانی نمیتواند ادعا کند که در طول زندگی خود به هیچ وجه خطا واشتباهی مرتکب نشده است وکسی نمیتواند همچنین ادعا کند که همه امور در شریعت الهی را میداند وعلم کافی وکامل به همه اموری که مرتبط به دین الهی است را دارا است ، وفقط آن انسانی صفت ظلم را ندارد که معصوم باشد به همین دلیل بیان نمود که أن غیر المعصوم ظالم یعنی هر کسی که غیر معصوم باشد ظالم است ، ولا شیء من الظالم بصالح للإمامه وهیچ امری که در آن ظلم باشد صلاحیت این را ندارد که امام باشد ، فلا شیء من غیر المعصوم بصالح للإمامة پس هیچ شخصی که عصمت در او وجود نداشته باشد صلاحیت امامت را ندارد.
(أما الصغری: فلأنَ الظالم واضع للشیئ فی غیر موضعه و غیر المعصوم کذلک) صغرای ما این است که ظالم شخصی است که مسائل را در جای غیر مناسب به آنها قرار میدهد و انسان غیر معصوم هم اینگونه است .
(وأما الکبری : فلقوله تعالی لا ینال عهدی الظالمین) واما کبرای قضیه آیه قرانی است که فرمود عهد وپیمان ما شامل ظالمین نخواهد شد ، (والمرادُ بالعهد عهد الإمامة لدلالة الآیة علی ذلک) ومقصود ومراد از کلمه عهد همان عهد وپیمان امامت است به خاطر اینکه آیه قرآنی به این امر دلالت کرده است ، یعنی یا اینکه میتوان این آیه قرانی را اینگونه معنا کرد که عهد وپیمان الهی شامل انسانهای ظالم نمیشود ویا اینکه بگوییم که شخصی که ظالم است چه ظلم به خود ویا به دیگران ، در این حال از لحاظ شخصی شایستگی این مقام را ندارد ،
(المبحثُ الثالث: الإمامُ یجبُ أن یکونَ منصوصا علیه) مبحث سوم این است که امام شخصی است که باید از جانب خدا انتخاب شده باشد یعنی باید نص برای انتخاب او وجود داشته باشد ، برای اینکه امامت در واقع طاهر بودن وپاک بودن باطن را نشان میدهد و همچنین باید شخص عالم ودانا باشد به همه حقیقتها در حکمت عملی ونظری ، واین چنین انسان عظیمی که دارای این صفات باشد بشر عادی قادر نیستند که او را تشخیص دهند برای اینکه ما نمیتوانیم در باطن انسانها وارد شویم واز اعماق باطن آنها با خبر گردیم به همین دلیل است که باید امام به وسیله خداوند ورسول خداوند منصوص باشد ، ما نص داریم وظاهر ، ظاهر امری است که قابلیت تفسیر وتأویل را دارد لیکن نص امری است که قابلیت تفسیر را ندارد یعنی امری است که فقط یک وجه ویک دلالت را قبول میکند و نصوصی که در حق امام علی علیه السلام وارد شده اند نصوصی هستند که قابلیت تأویل را ندارند (أنا مدینةُ العلم وعلی بابها) که این دیگر احتیاج به تأویل ندارد یعنی راهی نیست برای گرفتن علم نبوی الا بوسیله درب این شهر که امام علی علیه السلام است یعنی راهی اصلا وجود ندارد غیر از این راه ، (أنتَ منی بمنزلة هارون من موسی الا أنه لا نبی بعدی) تو نسبت به من همچون هارون برای حضرت موسی علیه السلام هستی وفرق فقط این است که بعد از من پیامبری نخواهد بود ، (لا یُبلغُ عنی الا أنا أو رجل منی) هیچ کسی نمیتواند به جای من امور دین را تبلیغ نماید الا من وشخصی که از من است که این کلمات رسول الله صلى الله عليه وآله در بیان سوره براءت بیان شد که خلیفه اول بازگشت و آیه هایی را که در دست داشت نخواهد ، (إنما ولیکم الله و رسوله والذین أمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة وهم راکعون) که این آیه قرانی به اتفاق همه مسلمانان در حق امام علی علیه السلام نازل شده است ، وبسیاری از نصوص دیگر ، پس هر کسی که بخواهد حقیقت را بیابد این نصوص وبسیاری از نصوص دیگر برای فهم حقیقت برای او کفایت خواهد کرد لیکن شخصی که بخواهد جدال ونقاش بیفایده انجام دهد این شخص با هیچ نص ودلیلی هم قانع نخواهد شد(قال الثالث الإمامُ یجب أن یکونَ منصوصا علیه لأنَ العصمةَ من الأمور الباطنة التی لا یعلمها الا الله تعالی) برای اینکه عصمت از امور باطنی است که جز خداوند متعال کسی از آن خبر ندارد (فلابدَ من نصِ مَن یُعلمُ عصمته علیه) پس باید شخصی که همه عصمت او را میدانند برای ما این امر را ثابت نماید یعنی شخصی مثل رسول خدا صلى الله عليه وآله که همه میدانند که او معصوم است او فقط میتواند عصمت امام بعد از خود را تعیین وتبیین نماید و کلمه علیه به امام باز میگردد پس باید نصی از یک انسان معصوم وجود داشته باشد که دلالت بر عصمت امام بکند وهمچنین امام علی عليه السلام که خود عصمتشان به وسیله پیامبر برای همه آشکار شد به وسیله ایشان امام بعد از خود یعنی امام حسن عليه السلام برای همه روشن میگردد وهمچنین هر امام معصوم امام بعد از خود را تعیین میکند برای اینکه فقط او وخداوند متعال است که میداند چه کسی معصوم است وشایستگی این مقام عظیم را دارد ، پس تعیین امامت یا باید به وسیله یک پیامبر قبل باشد ویا باید به وسیله یک امام معصوم باشد ، (أو ظهورِ معجزةٍ علی یده تدلُ علی صدقه) ویا اینکه معجزه ای را انجام دهد که این معجزه دلالت بر صدق این امام بکند ، که در گذشته بیان کردیم که معجزه فقط در مقابل تحدی اجرا میگردد یعنی در مقابل اشخاصی که شک در مقام این شخص وامامت او دارند در این حال است که امام یا پیامبر معجزه را انجام میدهند .
ممکن است شخصی این سؤال را مطرح نماید که به چه دلیل امام علی عليه السلام وقتی که خلافت از او غصب گردید در آن وقت برای اثبات امامت خویش معجزه انجام ندادند؟ در جواب میگوییم برای اینکه هیچ شخصی از او معجزه را طلب نکرد وافرادی که منقلب گشتند انسانهای جاهل ونادان به امامت نبودند بلکه میدانستند که امام بعد از پیامبر کیست لیکن منقلب گشتند واز جاده صراط مستقیم منحرف شدند.
(أقولُ هذه إشارةٌ إلی طریق تعیین الإمام) یعنی این کلماتی که بیان شد اشاره دارد به روش تعیین نمودن امام ، پس امام تعیین نمیشود الا بوسیله شخصی که عارف به این مقام باشد یعنی باطن امور را بداند واو یک انسان معصوم است ، و خداوند متعال که خالق بشریت است وباطن همه را میداند ، (وقد حصلَ الإجماعُ علی أن التنصیص من الله ورسوله و إمام سابق) و بر این امر مسلمانان اجماع کردند که این انتخاب فقط از طرف خداوند و رسول خدا ویا یک امام معصوم سابق صورت میگیرد (سببٌ مستقلٌ فی تعیین الإمام علیه السلام) که این یک سبب مستقلی است که تعیین امام را به ما نشان میدهد (وإنما الخلافُ فی أنه هل یحصل تعیینه بسبب غیر النص أم لا ) وخلاف بین مسلمانان در این امر است که آیا میتوان امام را بدون وجود نص تعیین نمود یا خیر ، (فمنعَ أصحابنا الإمامیة من ذلک مطلقا وقالوا لا طریق الّا النص) و اصحاب ما یعنی شیعیان منع کردند این امر را به شکل مطلق و بیان نمودند که به هیچ وجه راهی برای انتخاب امام غیر از نص وجود ندارد (لأنا قد بیّنا أن العصمةَ شرط فی الإمامة) برای چه شیعیان این امر را بدون نص منع کردند برای اینکه ما بیان نمودیم که عصمت شرط اساسی است برای امامت (والعصمةُ أمرٌ خفی لا اطلاع علیه لأحدٍ إلا الله) وعصمت یک امر پنهانی است که هیچ کس غیر از خداوند متعال به آن اطلاع ندارد (فلا یحصلُ حینئذ العلم بها فی أی شخص هی الا باعلام عالم الغیب) ودر این حال هیچ انسانی نمیتواند بداند که چه کسی منصوص بر آن است الا به وسیله خبر عالم غیب یعنی خداوند که عالم به غیب است (وذلک یحصلُ بأمرین) واین مسئله به دو امر حاصل میشود .
(الأمرُ الأول إعلامه بمعصوم کالنبی صلى الله عليه وآله فیخبرنا بعصمة الإمام عليه السلام وتعیینه) امر اول این است که بوسیله معصومی که پیامبر صلى الله عليه وآله باشد عصمت امام برای ما تعیین گردد .
(الأمر الثانی اظهار المعجزة علی یده الدالة علی صدقه فی ادعائه الإمامة) امر دوم اظهار معجزه است که دلالت بر صدق این ادعا بکند یعنی ادعای امامت وقتی که در مقام تحدی قرار بگیرد ، (وقال أهل السنة إذا بایعت الأمة شخصا غلب عندهم استعداده لها ) واهل تسنن گفتند که اگر امت اسلامی با یک انسانی بیعت کرد در این حال معلوم میشود که او استعداد این امر را داشته است (واستولی بشوکته علی خطط الإسلام صار إماما) و وقتی که با قدرت خود همه امور اسلام را در زیر کنترل خود قرار دهد در این حال امامت مردم خواهد شد ، یعنی مردم با او بیعت میکنند ومسئولیت را بدست میگیرد وشؤون اسلام در زیر نظر او خواهد شد در این حال او امام خواهد بود ، که در این حال برای آنها فرق نمیکند که این شخص که الان همه بر ضد او قیام کردند مثلا آخرین خلیفه از خلفای بنی امیه بود و قبل از چند روزی مردم با او بیعت کرده بودند و حکومت در دست او بود لیکن امروز مردم با شخص دیگری بیعت کردند که مثلا اولین حاکم از حاکمان بنی عباس است ، آن بیعت رانقض میکنند وبا این حاکم جدید که سلطه را بدست گرفت بیعت میکنند برای اینکه خود آنها میگویند که (الخارج علی امام زمانه فاسق) یعنی آن شخصی که بر ضد امام زمان خود قیام نماید فاسق است ، پس چگونه با فاسق بیعت میکنند و او را به عنوان امام معصوم مینمایند .
(وقالت الزیدیةُ کلُ فاطمی عالم زاهد خرج بالسیف وادعی الإمامة فهو امام ) وزیدیه بیان نمودند که هر شخصی که از نسل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها باشد و ادعای امامت نماید و برای احقاق این امر جنگ نماید او امام مردم خواهد بود ، (والحقُ خلاف ذلک من وجهین) در حالیکه حق وحقیقت مخالف این امر است از دو وجه (الوجه الأول أن الإمامة خلافة عن الله ورسوله فلا یحصل الا بقولهما) اول اینکه امر امامت خلافتی است از جانب خداوند و رسول خداوند وتعیین این چنین خلیفه ای فقط با قول الهی ویا کلام رسول خدا روشن وتعیین میشود (الوجه الثانی أن اثبات الإمامة بالبیعة والدعوی یُفضی الی الفتنة لاحتمال أن یبایع کل فرقة شخصا) وجه دوم این است که اثبات امامت به وسیله بیعت مردم و هر کسی که این امر را ادعا نماید این سبب فتنه در بین مسلمانان خواهد شد برای اینکه احتمال دارد که هر مجموعه ای از مردم با یک شخصی بیعت کنند و او را امام خودشان منصوب نمایند (أو یدّعی کل فاطمی عالم الإمامة فیقع التحارب والتجاذب) یا هر انسانی که از نسل حضرت فاطمه علیها السلام باشد وعالم باشد ادعای امامت را بکند ودر این حال جنگ وجدال بوجود خواهد آمد.
(المبحثُ الرابع فی وجوب أفضلیة الإمام من الرعیّةِ مطلقا) امر چهارم این است که امام باید از همه مردم زمان خویش بافضیلت تر باشد ، (قال الرابع الإمام یجبُ أن یکون أفضل الرعیة مطلقا لما تقدمَ فی النبی صلى الله عليه وآله ) یعنی وقتی در فصل نبوت بیان کردیم که پیامبر باید با فضیلت ترین مردم در زمان خویش باشد این امر نیز در حق امام باید وجود داشته باشد (أقولُ یجبُ أن یکونَ الإمامُ أفضل أهل زمانه لأنه مقدمٌ علی الکل فلو کان فیهم من هو أفضل منه لزمَ تقدیمُ المفضول علی الفاضل وهو قبیح عقلا وسمعا وقد تقدم بیانه فی النبوة) باید امام بافضیلت ترین مردم در زمان خود باشد واگر اینگونه نباشد یعنی در بین مردم شخصی که از او با فضیلت تر است وجود داشته باشد پس گویا آنکه فضیلتش کمتر است مقدم بر آن شخصی شده که با فضلت تر از همه است و این هم از لحاظ عقلی یک امر قبیح وناپسندی است وهم از لحاظ سمع یعنی از لحاظ آنچه که ما از روایتها داریم واین امر در واقع در بحث نبوت نیز گذشت.
(المبحثُ الخامس فی إمامة علی وأولادِه علیهم السلام وفیه مقاصد) مبحث پنجم در امام امام علی عليه السلام و فرزندان ایشان است ودارای سه مقصد است ( المقصد الأول فی أن الإمام بعد رسول الله صلى الله عليه وآله علی عليه السلام) بحث پنجم این است که امام بعد از رسول خدا امام علی علیه السلام است ، (قال الخامس الإمامُ بعد رسول الله صلى الله عليه وآله علیُ بن أبیطالب علیه الصلاة والسلام للنص المتواتر من النبی) به خاطر نصوص متواتری که از رسول خدا آمده است (ولأنه أفضلُ زمانه لقوله تعالی و أنفسنا وأنفسکم) وبه خاطر اینکه او با فضیلت ترین شخص در زمان خویش است به دلیل آیه مباهله که فرمود وأنفسنا وأنفسکم یعنی امام علی عليه السلام به نص آیه قرآنی به منزله نفس رسول الله صلى الله عليه وآله هستند ودر این آیه مبارکه خداوند متعال زنان امت اسلامی را منحصر به حضرت فاطمه سلام الله علیها قرار دادند وقتی که فرمودند ونسائنا ونسائکم و همچنین فرزندان امت اسلامی را خلاصه شده در امام حسن وامام حسین علیهما السلام تعیین نمودند ، ودر اینجا قرآن مجید بیت رسالی را به شکل واضح برای ما عیان وظاهر مینمایند ، این همان خانه وبیتی است که خداوند متعال آن را برای رسالت الهی تعیین نمود ، نه بیتی که بر اساس نزدیکی خانوادگی و نژاد تعیین شده باشد ، اینگونه خداوند متعال به ما تربیت اسلامی عطا میکنند ، ودر جایی دیگر قرآن مجید میفرماید که فرزند نوح از خانواده او به شمار نمیاید ، (إنه لیس من أهلک) و همچنین در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام که پدرشان یا عمویشان بودند آن را از خاندان ونزدیکان او به شمار نیاوردند برای اینکه بیت در اینکه بیت رسالی است ، وهمچنین در مورد همسر حضرت لوط علیه السلام که آن را از بدکاران نامگذاری کردند تا به این شکل قضیه وراثت و خویشتنداری از طریق همسر و فرزندان لغو شود ومردم بدانند که خاندان رسالت الهی چه کسانی هستند، و وقتی که از زبان رسول الله صلى الله عليه وآله آمده است که (شر نساء این امت آن شخصی است که تنبحها کلاب الحوأب ، و بعد از اینکه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند (لعن الله المتخلف عن جیش أسامة) پس با وجود همه این کلمات باز مشاهده میکنیم که تا امروز افرادی در جهان هنوز در احقیقت امر امامت شک وتردید دارند ، چگونه رسول اسلام حضرت فاطمه وامام حسن وامام حسین علیهم السلام را در معرض بلای الهی قرار میدهند وقتی آنها را برای مباهله با خود میاورند ، برای اینکه میدانند که اینها هستند که ثقل این رسالت الهی را تحمل میکنند ، اینها هستند که حقیقت رسالت به وسیله کلمات و افعال وکردارشان برای بشریت روشن خواهد شد ، همه انصار ومهاجرین را ترک میکنند و دو کودک و یک زن و امام علی عليه السلام را با خود برای این امر عظیم حاضر میکنند ، در حالیکه پیامبر همسرانی دارند و عمه وخاله هایی نیز دارند وهمچنین در بین بقیه مسلمانان زنان بسیاری وجود دارد ، چگونه این امر به وجود میاید ؟ برای اینکه در اینجا بیت رسالی بر مبنای شناخت الهی و تحمل ثقل رسالت الهی تعیین میشود ، نه بر اساس قرب خانوادگی ، (ومُساوی الأفضلِ أفضلٌ) وآن شخصی که مساوی با فضیلت ترین انسان در کون است او نیز با فضلت ترین است ، یعنی آن شخصی که مساوی با انسانی باشد که با فضیلت ترین شخص در بین بشریت است او نیز با فضیلت تر از همه است برای اینکه مساوی با سید کونین است ، مساوی با بافضیلت ترین انسان از اولین و آخرین است ، (ولإحتیاج النبی صلى الله عليه وآله إلیه فی المباهلة) وبه دلیل اینکه پیامبر در مسئله مباهله احتیاج به وجود امام علی عليه السلام داشتند (ولأن الامام عليه السلام یجبُ أن یکونَ معصوما) وبه خاطر اینکه امام باید معصوم باشد این صغرای موضوع ما است (ولا أحدَ من غیره ممن ادُعیَ له الإمامة بمعصومٍ إجماعا) وهیچ انسانی از جمله کسانی که در حق آنها ادعا شد که امام امت هستند معصوم نبودند ، یعنی هیچ کسی غیر از امام علی علیه السلام معصوم نیست به اجماع همه مسلمانان ، برای اینکه عصمت نه در حق خلیفه اول ونه دوم ونه سوم ادعا شد ، ونه در هیچ فرد دیگری چنین ادعایی وجود ندارد الا برای امام علی علیه السلام ، (فیکونُ هو الإمام ولأنهُ أعلمُ لرجوعِ الصحابة فی وقایعهم إلیه) پس ثابت میشود که او امام است وبه دلیل اینکه او از لحاظ علم از همه اعلم تر است ، از کجا میدانیم که او اعلم تر است ؟ جواب میدهد : به خاطر اینکه صحابه وقتی دچار مشکل میشدند در امری به او رجوع میکردند (ولم یرجع هو إلی أحدٍ منهم ) وبه خاطر اینکه امام علی عليه السلام در طول زندگی خویش به هیچ کسی مراجعه نکردند برای گرفتن امور دین ، (ولقوله أقضاکم علی عليه السلام ) وبه خاطر قول رسول خدا صلى الله عليه وآله که فرمودند با قضاوت ترین شما علی عليه السلام است ، در اینجا مقصود از قضاء ، حل نمودن نزاع مردم در مسائل دنیوی نیست ، برای اینکه به شکل طبیعی مردم وقتی در امری دنیوی دچار مشکل میشوند مثل مسائل مالی وغیره به قاضی میروند تا مشکل آنها را حل نماید لیکن در اینجا وقتی که رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند که أقضاکم علی ، قضاوت در اینجا قضاوت بر حق است در همه امور یعنی یک قضاوت عام است که نه فقط شامل مسائل دنیوی بشود بلکه همه امور را در زیر پوشش خود قرار میدهد ، پس در اینجا قضاوت به معنای قضاوت بر حق در همه امور است (والقضاءُ یستدعی العلم) یعنی شخصی که شایستگی این را دارد که در همه امور دنیوی و اخروی علمی وعملی قضاوت نماید باید از همه اعلم تر باشد ، (ولأنه أزهدُ من غیره حتی طلق الدنیا ثلاثا) و به خاطر اینکه او زاهد ترین مردم است و خود او فرمود که دنیا را سه مرتبه طلاق داده است ، در جلسه آینده از کلمه اقول بقیه بحث را کامل خواهیم کرد والحمد لله رب العالمین.
شرح باب حادي عشر درس 103- كامل كردن استدلالهاي مصنف در بیان عصمت امامان علیهم السلام
شرح باب حادی عشر درس 103
در درس گذشته در بیان عصمت امامان علیهم السلام بودیم وبیان کردیم که امام شخصی است که حافظ شریعت الهی است وهر کسی که حافظ شریعت الهی باشد باید معصوم از خطا واشتباه وسهو وگناه وفراموشی باشد وبیان نمودیم که هیچ کدام از مسائل بیان شده نمیتوانند به شکل کامل حافظ شرع الهی باشند برای اینکه همۀ امور و مسائل در دین را حل نمیکنند و مصنف از کتاب الهی که شرح و بیان مسائل به شکل مفصل در آن بیان نشده است کلام خویش را آغاز نمود سپس در مورد سنت پیامبر و اجماع سخن گفت ودر این جلسه از برائت اصلی سخن را آغاز خواهیم کرد به همین دلیل بیان نمود .
(وأما البرائةُ الأصلية: واما برائت اصلی که در قرآن مجید به آن اشاره شده است وقتی که خداوند فرمود (و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا) یعنی به هیچ وجه کسی را در عذاب و عقاب قرار نمیدهیم الا قبل از آن باید پیامبری را مبعوث کنیم ، یعنی اگر عقوبتی در کار است باید قبل از آن پیامبری باشد که احکام الهی را به مردم برساند و حجت را بر آنان تمام نماید ، که این برائت نیز برای حفظ شریعت کفایت نمیکند ، در اینجا این سؤال مطرح میشود که مقصود مصنف از برائت اصلی چیست ؟ میگوییم ممکن است مقصود او برائت عقلی باشد که آیه قرآنی آن را بیان نمود و ممکن است مقصود از برائت اصلی جمع بین برائت عقلی وبرائت نقلی باشد که جمع آنها را برائت اصلی نامید ، ومقصود از برائت نقل حدیث رسول الله صلى الله عليه وآله است که فرمودند (قال رسول الله صلّى الله عليه وآله : رفع عن اُمّتي تسعة : ما لا يطيقون وما لا يعلمون وما اضطرّوا إليه وما استكرهوا عليه والخطأ والنسيان والطيرة والحسد والوسوسة في الخلق) كه اين 9 مورد را خداوند متعال در زیر عقوبت خویش قرار نمیدهد ، (فلأنه یلزمُ منها ارتفاع أکثر الأحکام الشرعیة ) یعنی بر برائت عقلی بسیاری از احکام شرعی از انسان دور میشوند یعنی شامل انسان نخواهند شد ساقط خواهند شد در شرایط خاص ، و وقتی ما چنین قاعده ای داشته باشیم در این حال هر امری را که نمیدانیم ویا به شکل خطا واشتباه انجام میدهیم از ما ساقط خواهد شد الا مسائلی که انسان به شکل کامل از حرمت و یا وجوب آنها مطمئن باشد ، (إذ یقال الأصل برائة الذمة من وجوب أو حرمة) برای اینکه گفته میشود که اصل تبرئه انسان از گناه است در مورد مسائلی که واجب یا حرام باشند ، یعنی گردن او مشکول این امر نیست ، واگر این قاعده را در همه مسائل پیاده کنیم دیگر در دین الهی مسئله ای نخواهد ماند وبیشتر مسائل دین از دین وتکلیف الهی خارج خواهند شد ودر این حال وقتی که امام معصومی وجود نداشته باشد یعنی ما فقط خواهیم ماند با احادیث رسول گرامی اسلام صلى الله عليه وآله برای اینکه احادیث بقیه امامان وجود ندارد بنا بر اینکه امام معصوم نداریم ، واگر فقط احادیث پیامبر را داشته باشیم در این حال باقی خواهیم ماند با احادیث بسیار اندک ویا باید مثل اهل تسنن به سراغ مخترع احادیثی برویم که در ضمن شش ماه 6000 حدیث را از زبان پیامبر صلى الله عليه وآله نقل کرد.
(وأما الثلاثةُ الباقیة- وأما سه موضوع باقیمانده که یکی از آنها خبر واحد هست و قیاس واستصحاب - فتشترکُ فی إفادتها الظن والظن لا یغنی من الحق شیئا - که همه این موارد سه گانه که بیان شدند همه به ما معنای ظن یعنی گمان را میدهند یعنی امری که مطمئن نیستیم که صد در صد درست است یا خیر ، ومسائلی که گمان واحتمال راجح هستند در واقع حقیقت را بیان نمیکنند ، (خصوصا والدلیلُ قائم فی منع القیاس) یعنی اگر ما فقط خبر واحد را داشتیم میتوانیم بگوییم که این گمان و رجحان است وما به آن عمل میکنیم به خاطر وجود دلیل بر قبول خبر آحاد است ، پس خبر آحاد با وجود اینکه به ما معنای یقین وقطع را نمیدهد لیکن دلیل آن قطعی است ، برای اینکه به شکل متواتر داریم که خبر آحاد مورد قبول است ، لیکن آنچه که این خبر واحد از قوانین و براهین برای ما بیان میکند این قطعی نیست پس به خاطر روایتهای بسیاری که ما از اهل البیت علیهم السلام داریم که خبر واحد را تأیید کرده اند ، والا ما آن را قبول نمیکردیم برای اینکه اگر روایتها را نداشتیم در این حال خبر واحد در زیر قاعده (إن الظن لا یغنی من الحق شیئا) قرار میگرفت ، واگر مسئله استصحاب را داشتیم باز میگوییم که این به ما نتیجه گمان و رجحان را میدهد و وقتی ما در بعضی موارد از استصحاب استفاده میکنیم به این دلیل است که روایتهایی داریم که ما را به این امر هدایت میکنند (لا تنقضُ الیقین بالشک) یعنی وقتی در موردی از موارد امری داری که به آن امر یقین حاصل کردی ودر مقابل آن با یک امری مواجه شدی که در مورد آن شک داشتی در این حال یقین خویش را در مقابل امری که شک در آن هست نقض نخواهیم کرد ، لیکن وقتی قیاس را نیز با آنها قرار دهیم در این حال میگوییم که قیاس از جمله اموری است که شرع مقدس ما را از آن منع کرده است یعنی قیاس نمودن امری جزئی بر امر جزئی دیگر ، اگر گفته شود که مثلا شما نیز قیاس را اجرا میکنید وقتی مثلا همه انواع خمر یعنی شرابهایی را که در این زمان وجود دارند حرام قرار داده اید در حالیکه آنها همان شراب وخمر زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله نیستند؟ میگوییم این قیاس جزء به جزء نیست ما خمر و مشروب را حرام قرار دادیم به خاطر قاعده ای است که میگوید (حُرمتِ الخَمرةُ للإسکار) یعنی هر شرابی که سبب سُکر وذهاب عقل شود حرام است ، حال فرقی نمیکند که اسم آن امروز چه باشد ما در این حال از کبری به مصادیق خارجی آن منتقل میشویم واین قیاس یک امر جزئی به امر جزئی دیگری نیست ، پس این همان قیاسی نیست که امام صادق عليه السلام آن را منع نمودند در مقابل بعضی از مذاهب أهل تسنن که عمل به قیاس میکنند ، (خصوصا والدلیلُ قائم فی منع القیاس) بخصوص اینکه ما دلیل شرعی داریم که قیاس را منع میکند ( وذلکَ لأن مبنی شرعِنا علی اختلافِ المتفقات) یعنی شریعت الهی قائم بر این است که مسائل را در زیر قیاس جزء به جزء قرار نمیدهد ، بسیاری از احکام در شریعت وجود دارند که شبیه وهمانند هستند لیکن احکام آنها مثل همدیگر نیست ، وبسیاری از مسائل که به ظاهر از هم دور هستند لیکن شارع مقدس حکم آنها را مثل هم قرار داد ، پس در شریعت الهی نمیتوانیم قیاس را اجرا کنیم ، مثلا ما داریم که روزه گرفتن عبادت محسوب میشود ونقض نمودن این عبادت موجب آن میشود که شخص قانون کفاره را اجرا نماید یعنی اگر به شکل عمدی در ماه رمضان روزه بگیرد در این حال احکام کفاره سه گانه بر او اجرا خواهد شد ، یعنی یا باید دو ماه کامل روزه بگیرد ویا برده ای را آزاد نماید ویا اطعام 60 مسکین را انجام دهد ، در این حال میگوییم وقتی که نقض نمودن حکم صوم در ماه رمضان حکمش این است آیا میتوانیم این قانون را در نقض صلاة نیز اجرا کنیم؟ هر کسی که نمازش را به شکل عمد ادا نکند آیا باید این کفاره های سه گانه را بر او اجرا کنیم؟ میگوییم خیر ، در اینجا میخواهد این را بیان نماید ، یعنی میخواهد بگوید که مبنای شریعت ما بر مختلف بودن اموری است که مثل هم هستند با هم متفق هستند ، کوجوب الصوم آخر شهر رمضان) حال در اینجا میخواهد مثال ذکر کند مثل واجب بودن روزه در آخر ماه رمضان (وتحریمه أول شؤّال) در حالیکه حرام است که شخص در اولین روز شوال روزه بگیرد برای اینکه اول شوال روز عید است وهر کسی که در این روز روزه بگیرد مرتکب گناه شده است پس اینها دو روز نزدیک به هم هستند لیکن حکم هر کدام از آنها با دیگری مختلف است ، (واتفاق المختلفات) واتفاق در حکم بین اموری که با هم مختلف هستند (کوجوب الوضوء من البول والغائط)مثل واجب بودن تکرار وضوء در مقابل ادرار و مدفوع- شاید در اینجا میتوانست صاحب کتاب مثال دیگری که در اختلاف واضح تر است ذکر کند لیکن از این مثال استفاده نمود ، وهدف مثال نیست بلکه هدف فهمیدن این قاعده وقانون است (واتفاق القتل خطأ والظهار فی الکفارة) در حالیکه اگر شخصی انسانی را به شکل اشتباه وخطا به قتل برساند کفاره میدهد واگر شخصی به همسرش بگوید (أنتی علیَّ کظهر أمی) نیز کفاره میدهد ، در حالیکه این دو هیچ ارتباطی به هم ندارند لیکن حکم آنها در شرع یکی است ، (هذا معَ أنَ الشارعَ قطعَ يد سارق القليل دون غاصب الکثیر) هر کسی که به اندازه ربع مثقال طلا چیزی را بدزدد دست او بریده میشود در حالیکه کسی که بسیاری از اموال را غارت کرده باشد دست او را قطع نمیکنند یعنی این حکم بر او اجرا نمیشود بلکه احکام دیگری بر او اجرا خواهد شد ، لیکن اگر از باب قیاس بخواهیم عمل کنیم این شخصی که اموال بسیار زیادی را غارت کرده است باید در حقش این حکم اجرا شود .
در اینجا باید به یک امر بسیار مهمی اشاره کنیم هر چند به شکل مستقیم به بحث ما ارتباط ندارد لیکن برای واضح شدن بسیاری از مطالب دیگر در دین لازم است به این امر اشاره نماییم : وآن اینکه شریعت الهی مثل یک سلسله متصل به هم هست یعنی مثل یک زنجیری است که همه جهات آن به هم ارتباط دارند وقتی که این زنجیر ویا سلسله به شکل متصل عمل کند در این حال است که عدالت در همه جا بین مردم اجرا خواهد شد واگر اینگونه نباشد همه امور به شکل نادرست عمل خواهند کرد وامری که ما الآن به صدد بیان آن هستیم از این قبیل است ، وقتی که شریعت الهی امر نمود که باید دست شخصی را برید که مالی را دزیده باشد
اولا: باید این شخص یک انسان محتاج ونیازمند نباشد .
ودوم اینکه نسبت به این حکم نباید جاهل ونادان باشد یعنی باید بداند که حکم این عمل وعقوبت این عمل چیست -
وسوم اینکه شخصی که در این امر حکم میکند باید یک انسان فقیه باشد که همه قوانین اسلامی را بداند وبه همه آنها آگاهی داشته باشد .
چهارم اینکه : این امر به شکل قطعی وبدون شک وتردید در حق این انسان ثابت شده باشد یعنی همه مشاهده کرده باشند که این شخص هست که دزدیده است ویا اینکه یک دلیل قطعی برای این امر وجود داشته باشد که این امر را ثابت نماید
پنجم اینکه حاکم اسلامی یک انسان شایسته باشد که از هر لحاظ شایستگی این را دارد که مردم در زیر حکم او قرار بگیرند
ششم اینکه: حکم الهی در حق همه به یک شکل اجرا میشود حتی اگر این شخص خود حاکم باشد ، نه اینکه آن حاکم خود اموال مردم را غارت کرده باشد واوست که تعدی به همه امور وحقوق مردم داشته باشد سپس بخواهد که دست یک انسانی را قتل نماید که مالی اندک دزدیده باشد
هفتم اینکه این مال دزدیده شده به اندازه یک چهارم مثقال طلا باشد نه اینکه یک انسان گرسنه ومحتاج مثلا غذایی را از رستورانی ویا از فروشگاهی بدزدد که قیمت آن به اندازه ربع مثقال طلا هم نباشد وسبب دزدیدن هم فقر ونیازمندی باشد
پس وقتی خداوند متعال احکام معینی را وضع میکند این احکام باید از همه جهات ودر همه مجالات به شکل صحیح اجرا شوند یعنی این زنجیر متصل باید از همه جهات متصل باشد واگر اینگونه باشد در این حال است که عدالت در بین مردم اجرا خواهد شد ، یعنی همه در زیر قانون الهی باشند وفرقی نکند بین اینکه این شخص فرزند حاکم مسلمانان است یا یک انسان عادی فقیر ، در این حال است که معنا میدهد که حکم در حق انسانها به شکل دقیق اجرا گردد ، یعنی همه مردم در رفاه وراحتی وآرامش زندگی میکنند وهیچ انسان نیازمندی هم وجود ندارد وهمه به حکم الهی آگاهی دارند لیکن شخصی بدون دلیل اموالی را سرقت میکند در این حال است که این انسان واقعا باید مجازات گردد برای اینکه هیچ دلیلی برای سرقت وجود ندارد .
در بسیاری از کشورهای اسلامی به هیچ وجه این امور رعایت نمیشود ، نه یک بینه عادل وجود دارد ونه سؤال میشود که شخص محتاج ونیازمند است یا خیر ، ونه بقیه شرایط اساسی محقق است ، که این در واقع یک شریعت جدیدی است در مقابل شریعت اسلامی والهی ، پس وقتی شریعت الهی در جایی وجانب معینی اجرا شود لیکن در بقیه جوانب اجرا نمیشود در این حال قانون الهی از قانون عدل به قانون ظلم وتعدی تبدیل خواهد شد ، وبه همین دلیل است که شبه های مختلفی در دین بوجود خواهد آمد وقانون بخشندگی الهی به قانون شمشیر و کشت وکشتار تبدیل خواهد شد وشخصی که غیر مسلمان است وقانون اسلامی را نمیشناسد تصور میکند که آنچه در کشورهای به ظاهر اسلامی اجرا میگردد عین قانون الهی است در حالیکه قانون الهی از آنچه در این کشورها اجرا میشود دور است ، واینها در واقع قوانین الهی را اجرا نمیکنند بلکه بر اساس هوا وهوسهای نفسانی خویش وبه هدف سلطه وقدرت قانون را بر طبق مصالح خویش تغییر میدهند.
واینگونه است مسئله رجم در قضیه زنا ، که متأسفانه به شکلی نادرست اجرا میگردد ، بعید از اینکه باید بگوییم کلمه رجم معنایی دیگر غیر از آن معنای استفاده شده در حال حاضر دارد به معنای دور نمودن از منطقه ویا شهر است که این موضوع به خودی خود احتیاج به یک بحث مفصل وجداگانه ای دارد تا معنای کلمه رجم که در قرآن در جاهای متعددی بیان شده به شکل دقیق بیان گردد .
لیکن اگر بگوییم که حکم رجم همانگونه است که در این زمان اجرا میشود باید اضافه کنیم که شرایطی که شریعت اسلامی برای اثبات این امر قرار داده است شبه محال است که بتواند در انسانهایی جمع گردد که باید چهار شخص عادل که معروف به عدالت هستند یعنی کلامشان صدق است به شکل کامل اجرای زنا را مشاهده کنند نه مقدمه های این امر را بلکه خود موضوع را ، همانگونه که در شریعت بیان شده است واگر یکی از این چهار شخص عادل امری مختلف از بقیه را بگوید در این حال همه آنها را جلد خواهند کرد به این شکل قانون الهی سخت قرار داده شده تا کسی به آسانی به افراد معینی تهمت زنا را ندهد ، اضافه بر اینکه باید بقیه شرایط این امر نیز مهیا شده باشد یعنی راه برای ازدواج جوانان بسته نباشد ، امکانیت ازدواج برای مردم وجود داشته باشد ، واینکه اموال بیت المال در کشورهای اسلامی به شکل معتدل بین مردم تقسیم شود تا کسی در فقر زندگی نکند وامکان این را نداشته باشد که تشکیل خانواده دهد ، تا مردم راه انحراف وخطا را پیش نگیرند ، در حالیکه ما علتها واسباب دیگر را ترک میکنیم وفقط میخواهیم حدود را بر مردم اجرا کنیم ، فراموش میکنیم که عالم دین ممکن است در بیان قوانین اسلامی مقصر باشد وحکم را به شکل دقیق وکامل مردم ندانند ، پس با وجود این شرایط خاص حدوث این امر را میتوان از محالات نامید برای اینکه انسانهایی که واقعا قصد انجام زنا را دارند به هیچ وجه در جایی نخواهند بود که مورد مشاهده مردم قرار بگیرند ، برای اینکه هر انسانی که بخواهد گناهی را مرتکب شود سعی میکند که این گناه را در جایی مرتکب شود که کسی او را مشاهده نخواهد کرد ، چه بسا اگر این گناه مثل زنا باشد ، انسانهایی که ازدواج کرده اند وسالهای طولانی از این ازدواج آنها گذشته است را هیچ انسانی در چنین حالتی مشاهده نکرده است چه بسا افرادی که ترس از این دارند که کسی آنها را مشاهده نماید، اضافه بر اینکه در دین اسلامی جاسوسی کردن بر مردم ممنوع است و همچنین استراق سمع حرام است ، چگونه کسی میتواند بگوید که با سه انسان دیگر که همه عادل هستند قادر است این امر را مشاهد نماید ، و اگر اعتراف گرفتن در زیر شکنجه صورت بگیرد در دین اسلامی هیچ اعتباری به این امر وجود ندارد ، وهمچنین اگر خود اعتراف کند وسخن بگوید از یک مرتبه ودو مرتبه ، نیز حکم بر او اجرا نمیگردد همانگونه که امام علی عليه السلام فرمودند به آن زنی که خواست خودش را طاهر نماید فرمودند واز او خواستند تا برود اینگونه است رحمت الهی واینگونه است قانون خداوند که نمیخواهد انسانها را در این دنیا رسوا سازد ، پس در قانون اسلامی در بسیاری از قوانین اگر شخصی گناهی را مرتکب شود وخود به انجام آن اقرار نماید مورد قبول واقع میشود (إقرار العقلاء علی أنفسهم حجة) لیکن در مسئله زنا خداوند خواست که این امر بعد از چهار مرتبه اقرار خود شخص صورت بگیرد ، تا جلوی نشر فساد وانحراف در بین مجتمع گرفته شود ، بله این قانونها برای انسانهایی گذاشته شده که به هدف از بین بردن عفت عمومی مردم عمل میکنند واهمیتی به هیچ امر دیگری نمیدهند در این حال است که باید جلوی آنها گرفته شود ، پس باید قوانین الهی مثل یک سلسله وزنجیر متصل همه به شکل درست اجرا شوند تا قانون الهی به جای اینکه حق وحقیقت را به مردم برساند سبب ظلم وتعدی بر مردم شود ، قانون اسلامی سبب کمال و رشد مجتمع میشود اگر در همه جوانب به شکل درست اجرا گردد ، (و جَلَد بقذف الزنا وأوجب فیه أربع شهادات دون الکفر وذلک کله ینافی القیاس) یعنی کسی که انسانی را به زنا متهم سازد باید او را جلد کرد و برای اثبات زنا باید چهار شخص عادل وجود داشته باشند لیکن در مسئله کفر با وجود اینکه کافر شدن بدتر از زنا است در آن حال شارع مقدس شهادت دو انسان عادل را قبول مینماید ،پس تمامی این مسائلی که با هم متشابه هستند لیکن احکام آنها متفاوت است نشان میدهد که قیاس یک امر نادرستی است برای تعیین قوانین الهی ، (وقد قال رسول الله صلى الله عليه وآله (تعملُ هذه الأمة بالکتاب وبرهة بالسنة و بُرهة بالقیاس فإذا فعلوا ذلک فقد ضلوا وأضلوا) همچنین رسول خدا فرمودند که این امت مدتی به کتاب الهی عمل میکنند ومدتی به سنت و مدتی به قیاس که اگر اینگونه عملی را انجام دهند هم خود گمراه میشوند وهم دیگران را به گمراهی میکشانند ، (فلم یبقَ أن یکونَ الحافظ للشرع إلا الإمام وذلک هو المطلوب) پس در این حال غیر از امام حافظی برای شریعت باقی نمیماند واین همان مطلوب ما است برای اینکه اوست که شرح کننده شریعت است با همه ابعادی که دارد ، واوست که میتواند قوانین الهی را به شکل کامل در خارج اجرا نماید (وقد أشار الباری تعالی بقوله (ولو ردوه إلی الرسول وإلی أولی الأمر منهم لعلِمَه الذین یستنبطونه منهم) پس همه امور دین باید به رسول خدا وبعد از آن به اولی الأمر بازگردد ، ودر جایی دیگر قرآن مجید مقصود از اولی الأمر را برای ما بیان میکنند وقتی که فرمودند (أطیعوا الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون) این مصداق اولی الأمر هست برای کسانی که در این امر دچار خطا واشتباه شدند ، پس قرآن مجید هر آیه ای از آن آیه دیگری را تفسیر میکند که در اینجا در آیه سخن از اولی الأمر آورد ودر آیه ای دیگر مصداق این اولی الأمر را روشن نمود ، در جلسه آینده بقیه بحث را از همین جا آغاز خواهیم کرد والحمد لله رب العالمین.
شرح کتاب باب حادی عشر pdf

شرح باب حادی عشر pdf ميتوانيد از این لینک کتاب شرح باب حادی عشر را داونلود کنید
شرح باب حادی عشر درس 102- استدلالهای مصنف برای وجوب عصمت امامان علیهم السلام

شرح باب حادی عشر درس 102
در جلسه گذشته وجه اول و وجه دوم در استدلالهای مصنف برای وجوب عصمت امامان را بیان نمودیم در این جلسه از وجه سوم بحث را آغاز خواهیم کرد : (الوجهُ الثالث إنه حافظ للشرع و کل من کان کذلک وجب أن یکون معصوما) کلمه إنه به امام باز میگردد یعنی امام حافظ شریعت الهی است وهر انسانی که این چنین صفتی را داشته باشد یعنی حافظ شریعت باشد در این حال واجب میشود که این انسان معصوم باشد یعنی بدور از خطا واشتباه وگناه وسهو ونسیان باشد ، غایت اساسی از وجود امام این است که لطف الهی به پایان برسد ، ولطف الهی با فرستادن پیامبران الهی به پایان نخواهد رسید بلکه احتیاج به وجود امام معصوم هست تا اوامر ونواهی الهی به شکل صحیح بیان شوند و در خارج به شکل درست اجرا گردند ، پس هدف از وجود امامان این است که وجود آنها مردم را به طاعتها نزدیک نماید واز معصیت دور نگه بدارد ، پس باید بنا بر قاعده لطف این امر مردم را به غایتشان برساند ، واگر امام مرتکب خطا واشتباه ومعصیت وسهو وفراموشی میشود در این حال این غایت به کمال خود نخواهد رسید ، یعنی لطف الهی در این حال محقق نخواهد شد .
ممکن است شخصی این سؤال را مطرح کند که همانگونه که رسالت الهی به وسیله امام بعد از پیامبر حفظ میگردد ، میتوان رسالت الهی را به وسیله قرآن مجید وسنت نبوی حفظ کرد ، برای اینکه احکام الهی در قرآن مجید ذکر شده اند واگر احتیاج به توضیحی داشتیم آن امور ومسائل را از سنت میگیریم ؟ در جواب باید گفت که در قرآن مجید اصول اساسی همه قوانین الهی ذکر شده است لیکن بیان مسائل مرتبط به این قواعد اساسی به شکل مفصل در قرآن مجید ذکر نشده است ، در قرآن مجید آمده است (أقیموا الصلاة) لیکن کیفیت وشرائط این صلاة در قرآن ذکر نشده است واگر در بعضی از مسائل مثل حج بیت الله الحرام مسائلی در قرآن ذکر شده باشد لیکن این مسائل برای اجرای کل امور کافی نخواهد بود .
ممکن است بگوییم اگر نتوانیم قوانین را به شکل مفصل در قرآن بیایم میتوانیم آنها را در سنت پیامبر صلى الله عليه وآله جستجو کنیم - سنت پیامبر نیز بیان کننده همه مسائل در شریعت الهی نیست وخود خلیفه اول ودوم در زمان خویش گفتند که اگر در سنت پیامبر نسبت به موضوع معینی جوابی نیافتید در این حال بین خود اجماع کنید و رأیی را اتخاذ نمایید پس سنت پیامبر همه مسائل در دین را به شکل مفصل بیان ننموده است و اگر سنت پیامبر کافی وشامل همه احکام بود در این حال اشخاصی مثل ابو هریره احتیاج نداشتند که بگویند از زبان پیامبر 6000 حدیث را حفظ کرده است ، ودر طول تاریخ اسلامی حتی صحابه رسول الله صلى الله عليه وآله نیز ادعا نکردند که هر کدامشان به این مقدار از حدیث را حفظ کرده اند ودر آن زمان عایشه ام المؤمنین از او پرسید که از کجا این همه احادیث را جمع آوری کرده ای ، که هیچ کدام از صحابه رسول الله صلى الله عليه وآله چنین احادیثی از پیامبر را نقل نکرده اند وسپس این انسانی که ادعا میکند این همه احادیث از رسول الله در ضمن شش ماه قبل از وفات رسول خدا حفظ کرده است برای اینکه ما میدانیم که ابو هریره از جمله اولین اشخاصی نبود که اسلام آورده باشد بلکه قبل از وفات رسول خدا به شش ماه مسلمان شد ، چگونه در طول این شش ماه که مدت بسیار کمی است توانسته است 6000 حدیث را جمع آوری کند که بقیه صحابه که در طول سالهای طولانی همراه رسول خدا صلى الله عليه وآله بوده اند نتوانستند این همه احادیث از زبان رسول خدا صلى الله عليه وآله بشنوند - وبا کمال تعجب میبینم که جوابی که ابو هریره به همسر پیامبر صلى الله عليه وآله داد نیز خارج از ادب در بیان است وقتی که گفت (إنکن اشتغلتن بالکحل والخضاب وأنا اشتغلت بجمع الأحادیث) یعنی شما همسران پیامبر مشغول گذاشتن سرمه ورنگ کردن موهایتان بودید در حالیکه من مشغول جمع نمودن احادیث پیامبر صلى الله عليه وآله بودم - در حالیکه نه خلیفه اول ونه خلیفه دوم چنین ادعا هایی کردند که این همه احادیث بسیار زیاد از رسول خدا شنیده اند ، پس اگر رسالت الهی به شکل دقیق وبدون خطا واشتباه شرح وبیان نگردد به وسیله 12 امام یکی پس از دیگری در این حال باید محتاج امثال این انسان باشیم تا احادیثی را برای ما بنویسد ، تا شریعت الهی را برای ما کامل نماید.
پس نه قرآن مجید میتواند حقیقت کامل دین را به شکل مفصل بیان نماید ونه سنت پیامبر توانست کل مسائل را زیر پوشش خود قرار دهد ، اگر سنت پیامبر کافی بود دیگر احتیاج به 6000 حدیث ابو هریره نداشتند تا از آنها بخواهند بقیه مسائل در دین را کامل نمایند.
(أما الأول) یعنی کون اینکه امام عليه السلام اگر حافظ شریعت الهی نباشد در این حالت یکی از این اموری که بیان میکنیم باید حافظ شریعت الهی باشد (فلأن الحافظ للشرع إما الکتاب أو السنة المتواترة) یا باید کتاب الهی یعنی قرآن حافظ شرع باشد ویا باید سنت متواتر حافظ این شریعت باشد (أو الإجماع أو البرائة الأصلیة) یا اجماع یا برائت اصلی ومراد از برائت اصلی یعنی برائت عقلی است (أو القیاس أو خبر الواحد او الاستصحاب فکل واحد من هذه غیر صالح للمحافظة) یا قیاس ویا خبر شخص واحد که درست وصحیح باشد ویا استصحاب ، وهیچ کدام از این مسائلی که بیان شد قادر نیستند که شریعت الهی را حفظ نمایند.
الآن میخواهد هر کدام از این مسائلی را که به شکل تیتر وار بیان کرد شرح نماید تا ثابت کند که هیچ کدام از اینها قادر نیست که حافظ شریعت الهی باشند ،
أما الکتاب والسنة المتواترة فلکونهما غیر وافیینِ بکل الأحکام) اما کتاب یعنی قرآن وسنت متواتر شده هر دوی آنها کافی نیستند تا به ما کل احکام الهی را كه ارتباط به همه حوادثی که در دین رخ میدهند بدهند (معَ أنَ لله تعالی فی کل واقعة حکماً یجب تحصیله) با وجود اینکه میدانیم که خدای متعال در هر واقعی ای که اتفاق میافتد حکمی دارد که ما باید این احکام را بیابیم ، پس هر انسانی که کتاب الهی را مراجعه نماید خواهد دانست که کتاب الهی همه مسائل را به شکل مفصل بیان ننموده است وهمچنین هر انسانی که سنت پیامبر را مطالعه کرده باشد خواهد دانست که رسول گرامی اسلام هر چند بسیاری از مسائل را بیان نموده است لیکن شرح وبیان بسیاری از امور دیگر وچگونگی اجرای آنها در خارج وبیان بطون قرآن مجید با همه ابعادی که دارد در سنت پیامبر بیان نشده است پس باید بیان این امور از زبان امامی معصوم بیان گردد که در کلمات وافعال وکردار او خطا واشتباهی وجود نداشته باشد تا أهل تسنن مجبور نباشند که دین را به وسیله احادیث ابو هریره کامل نمایند .
وأما الإجماع فلوجهین : برای چه اجماع نمیتواند حافظ شریعت الهی باشد ، این امر را در دو وجه بیان نمود - (الوجه الأول : تعذرُهُ فی اکثر الوقائع مع أن لله فیها حکما) کلمه تعذُرُه به اجماع باز میگردد ، اجماع را نمیتوان در همه حوادث محقق نمود ، اما اجماعی که أهل تسنن آن را میگویند که آن اتفاق نظر همه مسلمانان بر یک رأی ونظر ، این در هیچ حالتی محقق نخواهد شد مسلمانان از زمان وفات رسول اسلام صلى الله عليه وآله در هیچ امری اتفاق نظر نداشتند از خلافت بعد از رسول خدا شروع میکنیم که به هیچ وجه بین مسلمانان در آن اتفاق نظر بوجود نیامد ، و بدور از مسئله خلافت بعد از پیامبر ، مسلمانان حتی در مسائل توحید نیز در همه امور به اتفاق نظر نرسیده اند ، شخصی در مورد تجسیم سخن میگوید از مسلمانان ودیگری مسئله تجسیم را قبول نمیکند ، شخصی در مورد قدیم بودن صفات الهی سخن میگوید وشخصی بر عکس آن میگوید که صفات الهی حادث هستند ، و همچنین حتی در مسئله نبوت مسلمانان در رأیی ونظر خویش متفق نیستند شخصی میگوید که پیامبر معصوم نیست بلکه از او خطا واشتباه در سهو نسیان نیز خارج میشود واو هیچ مقامی ندارد همانگونه که میگویند (ساعی برید) یعنی مثل شخصی است که نامه ای را میرساند ، و شخصی میگوید که پیامبر از همه خطاها واشتباهات و سهو ونسیان معصوم است ومقامی بس عظیم دارد که از مقام جبرائیل عليه السلام نیز بالاتر است ، پس اجماع حقیقی که در مورد آن سخن میگویند چیست واین اجماع در چه زمانی بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله محقق شد که در زمان ما محقق گردد ، پس ما در دین الهی یکسری مسائلی داریم که هیچ انسانی در آنها شک ندارد مثل روزه گرفتن در ماه مبارک رمضان واینکه در طول ماه انجام میگیرد و یا در روزهای مختص به ادای مناسک حج ، وبسیاری از مسائل دیگر ، پس در هیچ زمانی ما اجماع را مشاهده نکردیم که محقق شود ، واین اجماعی که آنها ادعا میکنند بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه وآله بعد از اینکه همه مخالفین خویش را سرکوب کردند و بعد از اینکه دستور دادند که هر انسانی که بیعت نمیکند باید باز زور شمشیر از او بیعت گرفته شود ، وهمچنین مخالفت بنی هاشم در این امر ومخالفت عمار بن ياسر و ابوذر غفاری ومالک اشتر وبسیاری دیگر از مسلمانان وبعد از گشتن عده ای از انصار ، این در حقیقت اجماع محسوب نمیشود ، (الوجه الأول تعذره) این هاء به اجماع باز میگردد نه اینکه اجماع نخواهد توانست ، قادر نیست ، (فی اکثر الوقائع مع أن لله فیها حکما) یعنی اجماع قادر نخواهد بود که در اکثر مواقع حکمی داشته باشد با وجود اینکه خداوند در هر کدام از این وقائع حکمی دارد ، یعنی خداوند هیچ حادثه ای را ترک نکرده است الا اینکه در مورد آن حکم وبیانی دارد واسلام هیچ امری از امور دنیا وآخرت را ترک نکرده است بلکه برای آن احکامی را بیان نموده است حتی در چگونگی وارد شدن به خانه و سلام نمودن ، وآداب با دیگران بودن وغیره ، پس کدام اجماعی است که بوجود آمد در حادثه ای معین .
(الوجه الثانی إنه علی تقدیر عدم المعصوم لا یکون فی الاجماع حجیّته فیکون الإجماع غیر مفید) در وجه اول بیان کردیم که بر اساس رأیی اهل تسنن اجماع باید اجماع همه مسلمانان باشد که این در هیچ زمانی به وقوع نپویست و بر اساس رأیی شیعیان اجماع یعنی اینکه معصوم باید در بین آنها باشد و وقتی ما احتیاج به معصوم نداریم ومعصومی اصلا وجود نداشته باشد پس کدام اجماع است که محقق خواهد شد ، یعنی اتفاق نظر آنها به تنهایی حجت نخواهد بود بلکه باید رأی امام در بین آنها باشد تا کلام آنها و رأی ایشان حجت محسوب شود ، (فیکونُ الإجماعُ غیرُ مفید لجواز الخطأ علی کل واحد منهم وکذا علی الکل) پس اجماع در این حال مفید نخواهد بود برای اینکه جایز است وقتی معصوم در بین آنها نباشد، آنها در مسأله اجماع کنند که خطا واشتباه باشد یعنی کون اینکه با هم اجماع نظر دارند اصلا مهم نیست بلکه وجود معصوم است که اجماع آنها را حجیت داده است پس هیچ حجیتی در اجماع مسلمانان با هم وجود ندارد .(ولجواز الخطأ علی الکل أشار تعالی) وخداوند متعال برای بیان اینکه ممکن است عده ای از مسلمانان با هم بر یک رأیی ونظر باشند لیکن رأی ونظر آنها خطا باشد فرمود (أفإن مات أو قتل انقلبتم علی اعقابکم) یعنی وقتی پیامبر از دنیا برود ویا کشته شود از راه راست ودرست منقلب نگردید -وهمچنین پیامبر صلى الله عليه وآله فرمودند (ألا لا ترجعوا بعدی کفارا) یعنی بعد از من به کفر باز نگردید -
در اینجا باید به یک نکتـۀ مهمی اشاره کنیم وآن این است که مسئله اجماع در بین شیعیان خود احتیاج به بحث مفصلی دارد که آیا اصلا شیعیان این مسئله را قبول میکنند یا خیر ، مقصود علمای قدیم در مورد اجماع چیست و کلماتی که در مورد اجماع ذکر شده است از زبان سید مرتضی و شیخ طوسی ، که در یک کتاب معین در مورد اجماع سخن میگویند و در همان کتاب ویا در کتابی دیگر این رأی ونظر را قبول نمیکنند ، این کدام اجماعی است که در مورد آن سخن میگویند ، آیا مقصود از اجماع شهرت است ، در این حال دیگر معنای اجماع اصطلاحی را نمیدهد - ویا مقصود از آن امری دیگر است ، ویا مثلا وقتی کتابهای سید ابن طاووس را مراجعه کنیم وببینیم که در آن کتابها اجماع را در بسیاری از مسائل ذکر میکنند تا جایی که دیگر هیچ مجالی برای نظر واجتهاد برای دیگران قرار نمیدهد به خاطر کثرت این مسائلی که در آنها به رأیی خویش اجماع صورت گرفته است ، آیا مقصود او از بیان وذکر اجماع ، وارد شدن معصوم علیه السلام در بین مجمعین است؟ و رسیدیم به زمانی که شیخ انصاری که از بزرگترین علمای ما محسوب میشود بیان نمود یعنی اجماعی که دخول معصوم علیه السلام در آن باشد اصلا حاصل نشده است وامور منقول شده حجت محسوب نمیشوند ، اگر اجماعی وجود داشته باشد باید این اجماع در زمان حضور معصوم علیه السلام باشد تا مورد قبول واقع گردد ، واگر بگوییم که اجماعی در زمان غیبت امام عجل الله تعالى فرجه رخ داده است این اجماع احتیاج به دلیل ومستند دارد تا بتوانیم آن را قبول نماییم ، اما به شکلی دیگر اجماع مورد قبول نخواهد بود ، پس بسیاری از مسائل در دین باید به گونه ای دیگر بحث گردند وبه شکلی دیگر آنها را مد نظر قرار داد ، همچنین ما در مسئله عقل که آن را بیان میکنند ما نمیدانیم مقصودشان از عقل چیست؟ آیا مقصودشان انکار اصل عقل است ، و شخصی که عقل نداشته باشد چگونه میتواند دین داشته باشد ما خداوند را به وسیله عقل شناختیم ، و آن عقلی که بعضی از اخباریها منکر آن شده اند آیا همان عقلی است که به وسیله آن حق وحقیقت را میشناسیم ، که این امری است که ممکن نیست انسان عاقلی در مورد آن سخن بگوید ، آیا مقصود از عقل شناخت مصالح ومفاسد در دین است که آن را کسی ادعا نخواهد کرد که همه مصالح ومفاسد را میداند ، پس وقتی سخن از عقل واجماع به میان میاید باید مجال بحث روشن و وراضح گردد تا بدانیم مقصود از اجماعی که در مورد آن سخن میگویند چیست؟
(ولجوازِ الخطأ علی الکُل أشار بقوله تعالی) یعنی وقتی ممکن است که کل افراد دچار خطا واشتباه شوند خداوند متعال فرمودند که ممکن است در بعضی وقتها اتفاقی رخ دهد لیکن این اتفاق بر حق نباشد بلکه بر باطل باشد ، وما محمد صلى الله عليه وآله إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن ماتَ أو قتل انقلبتم علی أعقابکم - گویا در اینجا از این آیه مبارکه استفاده نمود تا بیان نماید که حتی اگر عده ای بر رأیی اجماع نمایند لیکن ممکن است با وجود اجماع آنها لیکن رأی ونظرشان نادرست باشد وبر یک امر نادرست اجماع نمایند وآنچه بعد از پیامبر صلى الله عليه وآله اتفاق افتاد یک خطا واشتباه نبود بلکه انقلاب امت بر یک امر نادرست بود ، اضافه بر اینکه این امر اجماع امت بر آن نبود ، پس به هیچ وجه اجماعی صورت نگرفت در هیچ زمانی ، ودر واقع بعد از اینکه رئیس انصار را زدند وهجوم نمودن بر خانه امام علی عليه السلام وحضرت فاطمه سلام الله علیها و سعی بر سوزاندن خانه آنها اگر امام علی عليه السلام از خانه خارج نمیشد ، این کدام اجماعی است که در مورد آن سخن میگویند ، پس اگر مقصود این است که امت در یکی از زمانها اجماع نادرست انجام دادند میگوییم که به هیچ وجه این امر اجماع نبوده است ، واگر بگوییم که این امر به صورت خطا واشتباه اتفاق افتاد خواهیم گفت که به هیچ وجه خطا نبود بلکه به شکل عمدی قوانین و اوامر الهی را پایمال کردند ، وبه همین دلیل خداوند متعال آن را انقلاب وبازگشت به جاهلیت نامید ، وفرمود هر کس از دین بازگشت به خدا ضرری نخواهد رسانید وخداوند جزای اعمال نیک را به شکرگذاران عطا میکند ، پس اگر خطا واشتباه بود خداوند متعال آن را بازگشت به جاهلیت نمینامید ، واگر مقصود سجاح واسود عنسی ومسیلمه بودند دیگر معنایی نداشت که خداوند متعال بفرمایند بازگشت به جاهلیت برای اینکه اینها در جاهلیت باقی مانده بودند ، پس سخن با مهاجرین وانصار است واین کلام چون دلالت بر عموم میکند شامل کسانی نیست که بیعت نکردند و حکومت خلیفه اول را قبول نکردند همچون رئیس انصار و بسیاری از بنی هاشم و مالک اشتر وعمار بن یاسر وابوذر غفاری وغیره ، برای اینکه نمیشود اکثریت مردم را مورد خطاب قرار داد ومقصود عدد کمی از آنان باشد ، و همچنین رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند ألا لا ترجعوا بعدی کفارا یعنی اگر مردم امکانیت آن را نداشتند که دوباره کافر گردند پیامبر این چنین حدیثی را بیان نمینمودند ، (فإن هذا الخطاب) این کلام پیامبر که امت اسلامی را نهی کردند از اینکه بعد از پیامبر کافر گردند (لا یتوجّهُ إلا إلی من یجوز علیه الخطأ) یعنی وقتی پیامبر خطا واشتباه را برای امت خود جایز دانستند به همین دلیل چنین سخنی را بر زبان آوردند ، در واقع کسی که بازگشت میکند از راه راست این شخصی است که میداند وچنین عملی را مرتکب میشود نه شخصی که نمیداند ، (لا یقال للإنسان لا تطر لعدم جواز ذلک علیه قطعا) یعنی به انسانی گفته نمیشود چنین عملی را انجام نده وقتی که خود اصلا نمیتواند این عمل را انجام دهد ، وقتی به شخصی گفته میشود این عمل را انجام نده یعنی قابلیت انجام ندادن ودادن آن را دارد ، به همین دلیل کلمه کفارا در اینجا اشاره به جمع امت دارد ، نه عده ای از آنها ، و آن عدۀ کمی که منقلب نگشتند وجودشان برای اتمام حجت بود تا دیگران در روز قیامت نگویند که ما مجبور بودیم راه اکثریت را بپیماییم به آنها گفته میشود که عمار بن ياسر و سلمان و مقداد واین انسانهای بزرگ در بین شما بودند لیکن منقلب نگشتند وکلام رسول اسلام صلى الله عليه وآله وقتی فرمودند ألا لا ترجعوا بعدی کفارا شامل اکثریت مسلمانان میشود نه اینکه شامل اعداد معدودی از آنها ، پس به هیچ وجه به انسان گفته نمیشود لا تطر یعنی پرواز نکن برای اینکه به شکل طبیعی انسان قادر نیست که پرواز کند در جلسه آینده از جمله وأما البرائة الأصلیه بحث را کامل خواهیم کرد والحمد لله رب العالمین.
شرح باب حادی عشر درس 101- مبحث دوم فی وجوب عصمته علیه السلام
